از دل

چو از دل برآید نشیند به دل

از دل

چو از دل برآید نشیند به دل

۱۳۷ مطلب با موضوع «دلخانه» ثبت شده است

گفتم کجا؟ گفتا به خون
گفتم چه وقت؟ گفتا کنون
گفتم چرا؟ گفتا جنون
گفتم که بود؟ گفتا که یار
گفتم چه گفت؟ گفتا قرار
گفتم چه زد؟ گفتا شراب

گفتم نرو؟
خندید و رفت...

پ.ن:
- سید شهیدان اهل قلم

لطفا یک سفر کربلا...

خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد          آرزومند نگــاری به نگـــاری برسد


پ.ن:
- هرچه زودتر خواهشا...

از دل گاهی باید گذشت تا به دلبر رسید...

حتما می پرسی چرا؟؟

دل وسیله است و دلبر مقصود و انتهای ره مقصد...

دل را باید گذاشت و همسفر شد با دلبر...

تا خود مقصد...

که نکند دل هوای دیگر کند و دلبر ره سر منزل دیگر گیرد...

پ.ن:

در مسیر خانه ی لیلا ز جان باید گذشت       تا وصال یار از صـد امتحان باید گذشت

اگرتنهاترین تنهاها شوم باز خدا هست...

او جانشین همه نداشتن هاست و نفرین و آفرین ها بی ثمر است...

اگر تمامی خلق گرگ های هار شوند و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد...

تو

تنهایِ مهربان و جاوید و آسیب ناپذیر من هستی...

ای پناهگاه ابدی!

تو میتوانی جانشین همه بی پناهی ها شوی...

یا رب غم آنچه غیر تو در دل ماست       بردار که بی حاصلی از حاصل ماست

الحمـد که چـون تو رهنمـــایی داریم       کـز گمشدگانیم که غم منـزل ماست

و اما من...

هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمی کنم، که تکلیف خود را از حسین می پرسم...
و من...

و من حسین را نه فقط برای خلافت که برای هدایت می خواهم...
و من حسین را برای دنیای خویش نمی خواهم، که دنیای خویش را برای حسین می خواهم...
آیا بعد از حسین کسی را می شناسی که من جانم را فدایش کنم...

و این کلام قیسِ بنِ مسهّرِ صیداویِ ۶۱ هجری است...

حرف ما نیز همان است...

اما...
اما فقط به جای حسینِ ۶۱ هجری بخوانید سید علیِ ۹۲ شمسی...


پ.ن:
- زیر شمشیر غمت تا شهادت می رویم              با ولایت آمدیم و با ولایت می رویم
- اگر می خواهید عظمت کلام قیس بن مسهر را دریابید، کتاب نامیرا را مطالعه نمایید.

نیا باران...
آن زمان که نیاز بود نیامدی و عمو را شرمنده کردی
دیر شد...
هم علی اصغر رفت و هم عمو...
نیا که من هم رفتم...

خداحافظ عمه مظلومم

پ.ن:
- عاشقان چون عهد با جانان کنند        جان شیرین بر سر پیمان کنند

گاهی انسان عاشق می شود و آنجاست که بعضی چیز ها رنگی دیگر می گیرند...

چشم دل باز کن که جان بینی        آنچه نادیدنی است آن بینی

و همانا عشق دلها را نرم می کند به سان زلال آب...

و این عشق است که دل را بر زبان مسلط می سازد و کلمات...

و کلمات جاری می شوند از دل و برای دل...

برای هر دلی و چه خوبست...

و چه خوبست که این دل، دل دلدار باشد...

پ.ن :

- دل و دیده گر فنا شود چه باک      غرض اندر میان سلامت اوست