از دل

چو از دل برآید نشیند به دل

از دل

چو از دل برآید نشیند به دل

۳۴ مطلب با موضوع «دلگردی» ثبت شده است


این نوشته شعر نیست 
بسیار هم جدیست ...
آنان که بیشتر دوستشان داری
بیشتر دچار سوء تفاهم با توند
بی آنکه بخواهی و بدانی،
بیشتر می رنجانیشان
بیشتر می رنجانندت
بیشتر به یادشان هستی 
ولی ...
کمتر عشق می گیری 
کمتر عشق می گیرند !
چشم به هم می زنی و می بینی عزیزترین ها
با یک برداشت نادرست از هم
هر روز از هم دور و دور تر میشوند ...
غافل از اینکه بهترین روزهایشان
با قهر و دوری و نامهربانی می گذرد!


تصاویر حکاکی شده بر سنگ های تخت جمشید،
هیچکس عصبانی نیست!
هیچکس سوار اسب نیست!
هیچکس را در حال تعظیم نمیبینید!
در بین این صدها پیکر تراشیده حتی یک تصویر برهنه وجود ندارد!
اینها اصالت ما هستند: مهربانی، خوشرویی، قدرت، احترام، ادب، نجابت

پ.ن:

دلگردی

 

 



آثار هنری به دو دلیل ارزشمند هستند :

1. توسط استادان ماهر به وجود امده اند

2. تعدادشان محدود است

پس نتیجه میگیریم :

شما گنج پر ارزشی هستید ، چون که :

توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و تنها یکی هستید...!


در عشق...

باید درد دوری کشید...

غم یار خورد ...

ترس رقیب داشت...

و زیر بار این همه له شد...

خوشه‌ی دست نخورده‌ی انگور، زیباست

اما مست نمی‌کند

پ.ن:

دلگردی:"رونوشت از: جملات زیبا و دلنشین راد"


دخترک رو به من کرد و گفت : واقعا آقا ؟!

گفتم: ببخشید چی واقعا ؟!

گفت: واقعا شما بچه بسیجی ها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد !

گفتم: بله

گفت: اگه آره، پس چرا پسرایی که از ما ها خوششون میاد از کنار ما که میگذرند محو ما میشن، ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشید فقط سر پایین میندازید و رد میشید !

گفتم: آره راست میگی ، سر پایین انداختن کمه !

گفت: کمه ؟ ببخشید متوجه نمیشم ؟

گفتم: برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا(س) باید زانو زد حقا که سر پایین انداختن کمه ..!

من شکایت دارم...

از آن ها که نمی فهمند چادر مشکی یادگار مادرم زهراست

از آن ها که به مسخره می گیرند قـداسـتِ حجابِ مادرم را ؛

چـــــرا نمی فهمی؟

این تکه پارچه ی مشکی، از هر جنسی که باشد

حـــُرمــت دارد ...!


کوله ام غرق غم است/آدم خوب کم است
عده ای بی خبرند/عده ای کور و کرند
دلم از این همه بد میگیرد/و چه خوب آدمی می میرد

کاش هفت ساله بودم

روی نیمکت چوبی می نشستم

مداد سوسماری در دست

باصدای تو دیکته می نوشتم

تو می گفتی بنویس دلتنگی

من آن را اشتباه می نگاشتم

اخمی بر چهره می نشاندی و من

به جبران

دلتنگی را هزار بار می نوشتم!

 

مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟، جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم !

یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید...

مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود...

مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت ، در زمانی که آنها می خواهند تحویل دهد، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست یک روز فهمید مشتریانش بسیار کمتر شده اند . . .

مرد نشسته بود...

دستی به موهای بلند و کم پشتش می کشید به فکر فرو رفت...

باید کاری می کرد...

باید خودش را اصلاح می کرد...

ناگهان فکری به ذهنش رسید...

او می توانست بازیگر باشد:

از فردا صبح ، مرد هر روز به موقع سرکارش حاضر می شد،

کلاس هایش را مرتب تشکیل می داد،

و همه ی سفارشات مشتریانش را قبول می کرد!

او هر روز دو ساعت سر کار چرت می زد!

وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می رفت، دستهایش را به هم می مالید و با اعتماد به نفس بالا می گفت: خوب بچه ها درس جلسه ی قبل را مرور می کنیم !!!

سفارش های مشتریانش را قبول می کرد اما زمان تحویل بهانه های مختلفی می آورد تا کار را دیرتر تحویل دهد: تا حالا چند بار مادرش مرده بود، دو سه بار پدرش را به خاک سپرده بود و ده ها بار به خواستگاری رفته بود...

حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده؛

مدیر آموزشگاه راضی است که استاد کلاسش منظم شده؛

و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند!!!

اما او دیگر با خودش «صادق» نیست.

او الان یک بازیگر است .

همانند بقیه مردم!!!

هر پینوکیویی

یه فرشته مهربون لازم داره!

هیـــس! وقتی میشنوی میگن اُمُل!

وقتی میشنوی میگن کلاغ سیاه..وقتی میشنوی میگن چادرنشین..

ســکوت نشانه ے وقــار و آرامشِ توست...

چادُر یا جادُر!؟ بہ نظر می رسد تلفظ اصلی و صحیحِ چادر، جادُر بوده است!

جادُر "یعنی جای درّ و گوهر"