از دل

چو از دل برآید نشیند به دل

از دل

چو از دل برآید نشیند به دل

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جانان» ثبت شده است

نیا باران...
آن زمان که نیاز بود نیامدی و عمو را شرمنده کردی
دیر شد...
هم علی اصغر رفت و هم عمو...
نیا که من هم رفتم...

خداحافظ عمه مظلومم

پ.ن:
- عاشقان چون عهد با جانان کنند        جان شیرین بر سر پیمان کنند

گاهی انسان عاشق می شود و آنجاست که بعضی چیز ها رنگی دیگر می گیرند...

چشم دل باز کن که جان بینی        آنچه نادیدنی است آن بینی

و همانا عشق دلها را نرم می کند به سان زلال آب...

و این عشق است که دل را بر زبان مسلط می سازد و کلمات...

و کلمات جاری می شوند از دل و برای دل...

برای هر دلی و چه خوبست...

و چه خوبست که این دل، دل دلدار باشد...

پ.ن :

- دل و دیده گر فنا شود چه باک      غرض اندر میان سلامت اوست