دلگیرم...
دلگیرم...
دلگیرم از همه آنانی که سر در ره بی حیایی نهاده اند...
و تو بی حیایی را چه میدانی و من چه...
من اضافه می کنم هر آنکس را که لب می گشاید به هرچیزی، به هر گوشه ای و به هر موقعیتی...
و سخن می راند در باره هر آنچه نباید و نشاید گفت...
همه آنان را به تفسیر تو از بی حیایی...
دلگیرم از همه آنانی که هنوز نمی دانند که هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد...
خود را علامه دهر می دانند و از هر دری سخنی و از هر بابی، قضاوتی...
و آنچنان عنان از کف داده اند که نمکدانِ سفره ای که از آن نمک خورده اند را به طرفة العینی می شکنند...
همیشه گفته ام و باز می گویم...
نه من باب این که کسی هستم...
نه...
از این نظر که آنچه دیده ام و آنچه فهمیده ام اینست...
هر وقت گمان بردی کسی شدی، این سرآغاز سقوط است.
امر بر بعضی با مدرک دانشگاهی و حوزوی، بر دیگری با سنگینی نشان و درجه و بر برخی دیگر با احترام کردن مشتبه می گردد؛
چرا که ظرف وجود کوچک و فیض عظیم است...
دلم پر است و گرفته از بعضی ها...
بعضی که داعیه دوستی دارند و سنگ محبت بر سینه می زنند،
و سر انجام چون خرس ره دوستی می پیمایند...
از آنانی که سکوت را نمی فهمند و خود را مختار می دانند در هر آنچه پیش آید؛
و پیش می آورند هر آنچه که خویشتن را خوش آید...
و تنها چاره را در آن دیدم که این سخن را چراغ راه سازم که
نیکی چو از حد بگذرد نادان گمـــــــان بد برد
شاید کمی بی محلی چاره کار باشد و وادار به تفکر کند هر آنکه موضوع است...
امّا اینان که من دیدم...
پ.ن:
- جز دلبر کسی محرم رازم نیست...
- از آنان که بیگانه را انیس آشیانه می دانند نیز، امّا حیلتی دیگر باید...
- جمعه, ۱۳ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۰۳ ب.ظ