جان مولا واکن...
يكشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۱۰ ب.ظ
باید گذاشت و گذشت؛
مهم آنست که چه بگذاری و چگونه بگذری...
خدایا دلم گرفته بود و دلگیر و همچنان هم؛
شاید تمام اینها تلنگری باشد برای من...
منی که گم کرده ام تو را در کشاکش روزگار مرد ها و نامرد ها؛
تو را که نه، خویشتن را گم کرده ام...
فرمودی ببخش تا بخشیده شوی...
و از من چه کسی محتاج تر است به بخشش و رحمت تو...
محبوب من...
فرصتی میخواهم تا بتوانم فراموش کنم آنچه بر من گذشت...
و توانی که بتوانم ببخشم...
و این در من نیست و هر چه هست از سوی توست؛
تویی که دیگر بار صحنه آرایی کردی تا بنده ات برگردد...
خدایا اگر بنده ای بد کارم
شوق رحمت دارم اشک غم می بارم
بی قـــــــرارم...
آنقدر در میزنم تا که بگشایی
تا که آخر آمده عبد هر جایی
من به پشـت درم جــان مــولا وا کن
ای خــــــــدا...
پ.ن:
- آمدم ای شاه پناهم بده...خط امانی ز گناهم بده...
- يكشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۱۰ ب.ظ