از دل

چو از دل برآید نشیند به دل

از دل

چو از دل برآید نشیند به دل

نقطه، سر خط

شنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۲۱ ب.ظ

این بار فرق داره...

فرق میکنه با تمام اونایی که فبلا نوشتم و...

پس نقطه، سرخط...

می خوام این بار قصه بگم، قصه یه دلِ تنها...

مثل همه قصه ها، یکی بود، یکی نبود.

درسته که غیر از خدا هیچ کس نبود ولی تو این دنیای بزرگ که خیلی ها سرگرم روزمرگی های خودشون بودن، یه دلی خیلی تنها بود؛ نه یک سال و دوسال، چــــــــــند سال...

این دل قصه ما با خودش می گفت یه روزی بالاخره تنهایی تموم میشه؛ منم شادی رو میبینم...

با خودش کلی نقشه چیده بود؛ کلی خیالات رنگ و وارنگ،جور و واجور...

گذشت و گذشت و گذشت...

چرخ روزگار گشت و گشت و گشت تا روزی که دل قصه ما تصورشو می کرد رسید؛ خیلی  خوشحال بود؛ دیگه هیچ چیزی از خدا نمیخواست...

اما نمیدونم چی شد که خوشحالیش خیلی دووم نیاورد. نمیدونم تقصیر خودش بود یا بقیه...

مقصر هر کی که بود، گذشت. فقط غصه اون روز برای دل قصه ما موند و حسرت اون روز...

نا امید نشد؛ با خودش می گفت اشکالی نداره بقیه راه رو عشقه، این تازه اولش بود؛ بقیه اش حتما خوش میگذره...

بیچاره دل قصه ما هر چی جلو تر می رفت، بیشتر ناملایمات روزگار رو می دید...

دیگه بریده بود؛ دیگه خسته شده بود؛ انگار امید دیگه براش معنا نداشت...

دیگه همه چیز براش عادی شده بود...

دیگه براش تنها بودن یا نبودن فرق نمی کرد...

آخه تقصیری نداشت؛ عادت کرده بود به تنهایی و بی کسی...

دل قصه ما تنها بود، تنها هست ولی یه کورسوی امیدی داره که شاید، شـــــــــــــــــاید تنها نخواهد بود...

شاید...

----------------------------------------------

پ.ن:

- لا تقنطوا من رحمة الله...

  • موافقین ۰ مخالفین ۱
  • شنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۲۱ ب.ظ
  • دلـــداده

نظرات  (۱)

چه جالب
تا یه جاهایی شبیه قصه منه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی