از دل

چو از دل برآید نشیند به دل

از دل

چو از دل برآید نشیند به دل


خدایا

در این شب عزیز

شب آرزوها

آرزومیکنیم

خوش بختی

عشق

صداقت

سلامت

آرامش

ایمان و

همیشه به یاد بودنت را

 

 

لیله الرغائب است و من دستم خالیست،

ولی با دست پر آمده ام؛

و برایت امانت آورده ام...

لطفی کن و امنت داده شده را بگیر که سنگین است...

کمر خم کرده ام زیر بار امانت،

و دستم به سویت دراز است،

بار امانت را از شانه هایم برگیر...

جان قابلی که ناقابل پنداشتم را تحویل بگیر،

گرچه امانتت کامل نیست،

گوشه هایش شکسته است و جای جایش ترک دارد...

مرهمی نیافتم.

ببخش اگر امانت داری نکردم...

مران از درت که این دل ره منزل دیگر ندارد

پ.ن:

- میگن کنار ضریح امام حسین دعا مستجابه... یکی قول داده امشب اونجا نائب زیاره من باشه و به جای من دعا کنه...خنده

خدایا...!
من به هر تحقیری که شدم باصدای بلندخندیدم!
نامم را گذاشتند باجنبه!
بی آنکه بدانند، خندیدم تاصدای شکستن قلبم رانشنوند...!!!

و همچنان می شکنند...

و هر که نزدیکتر است، محکمتر میزند...

و من مانده ام در میان انبوه بی پایان خنجر ها...

هر پینوکیویی

یه فرشته مهربون لازم داره!

هیـــس! وقتی میشنوی میگن اُمُل!

وقتی میشنوی میگن کلاغ سیاه..وقتی میشنوی میگن چادرنشین..

ســکوت نشانه ے وقــار و آرامشِ توست...

چادُر یا جادُر!؟ بہ نظر می رسد تلفظ اصلی و صحیحِ چادر، جادُر بوده است!

جادُر "یعنی جای درّ و گوهر"

یک روز، زنی با یک مجله در دست پیش شوهرش می‌آید و می‌گوید، «عزیزم، این مقاله فوق‌العاده است. یک فعالیتی را توضیح می‌دهد که هر دوی ما می‌توانیم برای بهتر کردنواجمان آن را انجام دهیم. موافقی امتحانش کنیم؟»

همسرش می‌گوید، «حتماً!»

زن توضیح می‌دهد، «این مقاله می‌گوید که یک روز هر کدام از ما یک لیست جداگانه از چیزهایی درمورد همدیگر که دوست داریم تغییر دهیم تهیه کنیم. چیزهایی که اذیتمان می‌کنند، اشکالات کوچک و از این قبیل. و بعد فردای آن روز این لیست را به همدیگر بدهیم، موافقی؟»

شوهر لبخند زده می‌گوید، «موافقم!»

آن روز مرد کاغذی برداشته و در اتاق نشیمن نشست. زن به اتاق خواب رفت و همان کار را کرد.

احساس میکنم دنیا برعکس شده،

و تنها سر عکس با من دارد...

حس کسی را دارم که دزد بر او زده

و به یغما رفته هر آنچه از غرور و مردانگی و ... داشته

و دیگر توانی ندارد برای تصمیم گیری؛

و تو خود دلیل آنی...

مو گویند مرد باید چون کوه باشد،

ولی چرا نمیگویند که قلب کوه است که کوه را کوه میکند.

یک کوه است و یک قلب...

پ.ن:

- این قصه سر دراز دارد...

- یا بکش یا دوایم ده


مسکینی دیدم که با کفش پاره،

شکر میکرد خدا را

گفتم که کفش پاره، شکر خدا ندارد!

گفتا یکی شکر می کرد

دیدم که پا ندارد

همانقدر که زن را باید فهمید
مرد را هم باید درک کرد...
همانقدر که زن، « بودن » میخواهد
مرد هم اطمینان می خواهد...
پ.ن:
- شنونده (خواننده) باید عاقل باشه
تنها همین را خواستم...
آنچه برای خود می پسندی برای دیگران نیز بپسند...
نمیدانم چرا همه می پسندد ولی برای خود و نه تو...
قصه عجیبی است...
شاید توقعم بیجاست...
کسی چه می داند...

پ.ن:
- خدایا منم از همین ها هستم. از تو می خواهم گوش به حرفم دهی ولی خود... یا غفار الذنوب