از دل

چو از دل برآید نشیند به دل

از دل

چو از دل برآید نشیند به دل

۱۳۷ مطلب با موضوع «دلخانه» ثبت شده است


می خواهم کمی بروم

آن سوی دنیا

آنجا که آسمان، پنجره بیشتر دارد

و خدا هم، دیدی بهتر ...

السلام علیک یا سلطان عشقـــ♥ علی بن موسی الرضا (علیه السلام)

پ.ن: 

پای پنجره نشستم، کوچه خاکستریه باز، زیر بارون

من چه دلتنگتم امروز

 

 

جایی هست که  جـز تــو
هیـــــــــــــچکس
نمـــی  تـــــــــواند
آن را پــــــــر  کند ...


اینجـــــــــــــا

خدای من...

درد من این نیست که از چه رو سینه ام طوفانیست،

و از چه در تنهایی خویش و در کشاکش اندوه ها می سوزم...

درد من این که که چون توئی حال مرا می بیند و ...

شیشه های شکسته تعویض می شوند ...
پل های شکسته تعمیر می شوند ...
ولــــــــــی !
آدمهای شکسته ...

خوبم...
باور کنید...
اشک ها را ریخته ام...
غصه ها را خورده ام...
نبودن ها را شمرده ام...
این روزها که می گذرند خالیم...
خالی از خشم، نفرت، بودن...
و حتی زندگی...
خالی ام از حس نفس کشیدن...

دیگر خسته شده ام از این زنجیر هایی که پایمان بسته اند؛

و از این قفل هایی که به بالمان زده اند؛

و تشویق می کنند به پرواز...
خسته ی خسته ی خسته...
دیگر نفس در سینه ام سنگینی میکند...

هرکس به طریقی دل ما می شکند...

منم که شهره ی شهرم به عشـــق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به  بــــــد دیدن

***

وفا کنیم و ملامت کشیم و خـــوش باشیم
که در طریقت ما کافـــری ست رنجیــدن

به پیر میکـــده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جــــام می و گفت عیب پوشیدن

***

مراد دل ز تماشای باغ عــــــالـم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گــــل چیدن

به مـــی پرستی از آن نقش خود زدم بر آب
که تا خــراب کنم نقش خــــود پرستیدن

***

به رحمـــت سر زلـــف تو واثقم ور نــــه
کشــش چو نَبوَد از آن سو چه سود کوشیدن

عنان به میکــــده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بی عملان واجـــــب است نشنیدن

***

ز خـطّ یــــــــــار بیاموز مهر با رخ خوب
که گرد عارض خوبان خـــوش است گردیدن

مبوس جز لـــــــب ساقی و جام می حافظ
که دست زهد فروشــــان خطاست بوسیدن

گفتم: از اینجا تا کربلا چقدر راه است؟؟؟

گفت: آن قدر که بگویی "السلام علیک یا اباعبدالله"

از دلی زار و سینه ای بی تاب ... الســـــلام علیـــــکَ یا اربـــــاب

تا نرفتــم زدســـــت آقـاجــــــان ... این غــــــلام سیــــاه را دریــاب

***

آقــا منم،گدای قدیمی این درم ... عمریست گِرد کرب و بلایت کبوترم

خوبم شناختید، منم بی حیا گدا ... رزق از شما گرفتم و بر بام دیگرم

به دلم افتاده بود

که امشب حتما خوابش را میبینم...

امــــــــا

تا صبـــح  به شوق دیدنش خوابم نبرد...

تنها دلِ تنگ می داند

یک شب

چقدر طولانی است...