از دل

چو از دل برآید نشیند به دل

از دل

چو از دل برآید نشیند به دل

۱۳۷ مطلب با موضوع «دلخانه» ثبت شده است

این بار فرق داره...

فرق میکنه با تمام اونایی که فبلا نوشتم و...

پس نقطه، سرخط...

می خوام این بار قصه بگم، قصه یه دلِ تنها...

مثل همه قصه ها، یکی بود، یکی نبود.

درسته که غیر از خدا هیچ کس نبود ولی تو این دنیای بزرگ که خیلی ها سرگرم روزمرگی های خودشون بودن، یه دلی خیلی تنها بود؛ نه یک سال و دوسال، چــــــــــند سال...

این دل قصه ما با خودش می گفت یه روزی بالاخره تنهایی تموم میشه؛ منم شادی رو میبینم...

با خودش کلی نقشه چیده بود؛ کلی خیالات رنگ و وارنگ،جور و واجور...

گذشت و گذشت و گذشت...

چرخ روزگار گشت و گشت و گشت تا روزی که دل قصه ما تصورشو می کرد رسید؛ خیلی  خوشحال بود؛ دیگه هیچ چیزی از خدا نمیخواست...

اما نمیدونم چی شد که خوشحالیش خیلی دووم نیاورد. نمیدونم تقصیر خودش بود یا بقیه...

مقصر هر کی که بود، گذشت. فقط غصه اون روز برای دل قصه ما موند و حسرت اون روز...

نا امید نشد؛ با خودش می گفت اشکالی نداره بقیه راه رو عشقه، این تازه اولش بود؛ بقیه اش حتما خوش میگذره...

بیچاره دل قصه ما هر چی جلو تر می رفت، بیشتر ناملایمات روزگار رو می دید...

دیگه بریده بود؛ دیگه خسته شده بود؛ انگار امید دیگه براش معنا نداشت...

دیگه همه چیز براش عادی شده بود...

دیگه براش تنها بودن یا نبودن فرق نمی کرد...

آخه تقصیری نداشت؛ عادت کرده بود به تنهایی و بی کسی...

دل قصه ما تنها بود، تنها هست ولی یه کورسوی امیدی داره که شاید، شـــــــــــــــــاید تنها نخواهد بود...

شاید...

----------------------------------------------

پ.ن:

- لا تقنطوا من رحمة الله...


صبر کن سهراب!
آری…
تو راست می گویی
آسمان مال من است
پنجره،فکر،هوا،عشق،زمین،مالِ من است!
اما سهراب
تو قضاوت کن،
بر دل سنگ زمین جای من است؟!
من نمی دانم که چرا این مردم، دانه های دلشان پیدا نیست…
صبر کن سهراب!
قایقت جا دارد؟
من هم از همهمه ی داغ زمین بیزارم…


صبرکن سهراب!گفته بودی قایقی خواهم ساخت،
دورخواهم شد ازاین خاک غریب، قایقت جادارد؟ من هم ازهمهمه ی اهل زمین دلگیرم.

پ.ن :

ﻣﻦ ﺻﺒﻮﺭﻡ ﺍﻣﺎ …
ﺁﻩ ، ﺍﻳﻦ ﺑﻐﺾ ﮔﺮﺍﻥ
ﺻﺒﺮ ﭼﻪ می ﺩﺍﻧﺪ ﭼﻴﺴﺖ؟؟

ﺣﻤﻴﺪ ﻣﺼﺪﻕ


کوله ام غرق غم است/آدم خوب کم است
عده ای بی خبرند/عده ای کور و کرند
دلم از این همه بد میگیرد/و چه خوب آدمی می میرد


دیگر بهار هم سرحالم نمیکند

چیزى شبیه معجزه زلالم نمیکند

آه اى خدا مرا به کبوتر شدن چکار؟

وقتى که سنگ هم رحم به بالم نمیکند...


دعایت گرفت مادربزرگ
خیلی"پیر" شدم
پ.ن:
اما گمان نکنم منظورت از درد بود...

همه حدس هایم درست بود...

پ.ن:

- حواست باشد؛ منی که یک عمر اول شخص زندگی خیلی ها بودم، نمی توانم دوم شخص زندگی تو باشم... من از این دنیا اول شخص بودن برای تو را خواستم و تو سرگرم اول شخص های خود بودی...

با اول شخص های زندگیت خوش باش...

اغلب رابطه ها به این دلیل شکست میخورند که

وقت بسیاری را به جای لذت بردن از همراهی هم

صرف خاطرنشان کردن اشتباهات همدیگر می کنیم

پ.ن:

وخیلی هم به خاطر زود قضاوت کردن درمورد طرف مقابله...

و یا به خاطر احساس منفی نسبت به طرف مقابله که در خودمون ایجاد میکنیم...

و وقتیه که احساس طرف مقابل نسبت به خودمونو درک نمی کنیم و بد قضاوت می کنیم...

هیچ کس کامل نیست ... به جای گوشزد کردن دائم اشتباهات ، کمی هم به هم کمک کنیم که تکرارشون نکنیم

....همین... فقط کمی همراهی

خداااااااااااا

دارم آتیش میگیرم

کمکم کن